اولین روز از کلاس اول

و حالا مختصری از مدرسۀ ابتدایی

اولین روز از کلاس اول

ورود به کلاس با آدامس و با تآخیر و بدون اجازه . خانم معلم که قد بلند بالای او و کلاهی که بر سر داشت به تبریز و مناطق آذری اشاره می کرد ، خیلی آرام به من می گوید که بیرون بروم ، آدامس را دور بریزم ، اجازه بگیرم و وارد کلاس شوم . اما به قول انگلیسیها It was all Greek to me . خوشبختانه مترجمی پیدا شد و به من فهماند که چه باید کرد .

به مدت هشت ماه ، شبانه روزی حد اقل شش ساعت از عمرم را برای مدرسه هدر دادم بدون اینکه بدانم به کجا می روم و دنبال چه چیزی هستم . والدین باید چقدر سنگدل و ندانم کار باشند که اینگونه جگرگوشۀ خود را به زندانهای مدرسه بسپارند . مدرسه چه چیزی بهتر از خانه دارد ؟ تنها کاری که آنجا یاد گرفتم نقاشی حروف و نوشته ها بود که قبلا در خانه نقاشی از مناظر طبیعی را بهتر انجام می دادم و حروف را به خوبی و درستی می نوشتم و آنها را بهتر یاد گرفته بودم ولی در مدرسه با مهندسی معکوس آموزش و پرورش آنها را بدون هیچ مفهومی نقاشی میکردم !